لغت از اضداد است؛ وقتی که برابری برای دو چیز که اصلا یکسان نیست در نظر بگیریم، هر آنچه که میخواهد روزمره شما آنها را تعبیر کند اما این قانون دارد، آن هم از آن قانونها که که خون جگر ها به پایش ریخته شده، از آنها که عمر ها به پایش تلف شده تا اقلیم ظن و گمان جایش را به کرانه حقانیت بدهد. آنوقت من الف بچه به خودم اجازه حرف زدن میدهم!
نگاهی ساده کافیست، نگاهی به حد های بالای حد، نگاهی به آنها که مردند و باقی مانند؛ یک نگاه، پایانی است برای هر چه که از تفکر خود به این سو و آن سو میپراکندی، برای آن ذره احترامی که قائل بودی و هدف بهبودش بود. گفتم نگاه ساده است، منطق حکمرانی میکند، تو در آن مقیاس، شماری نیستی! پس آرزوهایم، آن امید بیکران اطرافیانم، آنها از برای چه بودند؟ جوابش ساده است، آرزو سبب زندگی ست و مقصودش اش محقق نشدن، امید هم که چشمه نور است، ماهییت اش متافیزیکی است، موجودیت ندارد اصلا! برو، برو و از جوانیات لذت ببر.
دروغ میگفت، واضح بود، نگاهش خیلی ساده بود، بیشتر به چشم حشرات میماند لیک که ما خودمان برهان بر تکامل داروین بودیم. اگر حرف اش واقعیت داشت، که همه دستها هنرشان حماقت بوده است، حماقت در اجازه دادن به خودشان، حماقت تا آنجا که شروع کردند. گفتیم داروین، هرچند که در مکتب او هم همه این ها بلواقع حماقت است و البته که همین حماقتهاست که نقش بر بوم هستی میزند.
کما فیالسابق، سخن باقیاست، جهان فعلی سادهتر از این حرفهاست؛ اگر واضح و مشخص نبود، اگر چشم ساده هم آن چه که بود را ندید، عینک بگذار، یادی هم از جراحی آب مروارید کن، حسشان را با تمامیّت هویت تو در این هستی درک کن، به «پشت خم را دیدن» بسنده کن که سادتره از این حرفاست.
بیهدف است، بیپایان هم هست، اما مگر مهم است؟ مگر مهم است که زمان به کجا میرود؟ من نوشتم، پس هستم؛ من هستم پس میتوانم، دیدی سادهاست، میتوانیم بر شانه غولها بایستیم.
- چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۰۰