در حسرت دمنوش مکی و بومادران

سابقاً کلپوره به از کاسنی باشد بر مزار مرشد کما که دائما یکسان نباشد مراد ما

زورنامه #۲

۱) دو سه روزی هست که برگشتم خانه، عجیب است مخصوصا که هزینه این سفر زیاد بود و عجیب‌تر وقتی بدانید که در کمال بی‌پولی داشتم روز را شب می‌کردم. موجودی حسابم از عرش به فرش رسیده و تازه دارم حق مطلبی را که بقیه دانشجوها می‌گویند متوجه می‌شوم. این سفر لازم بود. واقعا داشتم از زیر در می‌رفتم.

۲) پا قدمم اصلا خیر نبود. تقریبا سه ساعت بعد از رسیدنم به خانه، از باغ بابا دزدی کرده‌اند. مبلغ چشم‌گیری هم بود، بابا می‌گفت که عین همین را میخواسته برای خرجی به من بدهد ولیکن دیگر نمی‌شود. پدر دوست داشتنی من!

۳) یک نواختی زندگی مامان دقیقا در همین جا اوج خودش را نشان می‌دهد. یکباره پورآرو شده و پاسگاه و دادستانی را به سخره گرفته. اصلا روی فکرهایش دزدی نیست، صرفا کمبود هیجان و تغییرات در زندگی‌اش موج می‌زند. بارها به او گفته‌ام که کمی تغییرات لازم است و بیاید یک حرفه و هنر و چیز جدید را امتحان کند ولی که هر بار جوابش ثابت است: لازم نکرده تو مرا نصیحت کنی، من اینقدر زحمت کشیدم تا تو را بزرگ کرده‌ام! باز هم خدا را شکر تاریخ معاصر را دوست دارد و مطالعات جدی در جغرافیا دارد. اگر کلاس یا کتابی را در حوزه هواشناسی می‌شناختم حتما به او معرفی می‌کردم. چند وقتی هست که با شوق در موردش مطالعاتی را آغاز کرده.

۴) قانونا امروز باید می‌رفتم باغ و سنسورهای دزدگیر را نصب می‌کردم ولی واقعا توان ذهنی و جسمی‌اش را نداشتم و نتیجتا پیچاندم :) خستگی وجودم را گرفته، خدا را شکر که همین دو روز خانه برای اثبات فنا پذیری‌اش کافی بود.

۴/۵) دیشب بعد از باغ رفتم پیش دوستان و سری زدم، دوتایشان اعزام سربازی‌اند و محسن برگشته بود مشهد و جایش حسابی خالی بود. جمع دارد از هم گسسته‌تر می‌شود و کلافگی در دوستان موج می‌زند. فلاح و معصوم هم آخر هفته می‌روند، خدا را شکر تا من هستم، هستند. دلم برای استوری لک زده بود.

۵) دیشب تمام مدت خواب دیدم، خواب خودم را که پشت میزم نشسته‌ام و دارم روی مسئله فکر می‌کنم. نکته جالب اینجا بود که واقعا داشتم در خواب روی مسئله به طور منطقی فکر می‌کردم، تمام مطالبی که بعد از بیدار شدن یادم بود از صحت منطقی کاملی برخوردار بودند، حتی یادم هست که در خواب جزئیات را هم بررسی کردم ولیکن که هیچ کدام از جزئیات را به طور دقیق یادم نیست. تمام این چند وقت گذشته را تلاش می‌کردم تا الگوریتمی برای مسئله با ویژگی‌های مورد نظر بدهم اما در خواب دقیقا به عکس این موضوع فکر می‌کردم و در تلاش بودم تا اثبات کنم چنین الگوریتمی وجود ندارد. ظاهرا ساخت مثال نقض هم ساده بود ولی آنقدر مثال قوی نیست، به فکر طراحی یک الگوریتم پارامتری هستم، این مثال هم یک پارامتر واقعا خوب نتیجه داده است.

۶) باید به نوآح یک ایمیل بزنم، یک مشکل اساسی در روش‌های تحلیل الگوریتم‌های مرسوم برای این مسئله ذهنم را درگیر کرده است. دیوش هم چند وقتی هست که ایمیلی نزده و از او بی خبرم. حس می‌کنم گزارش‌های چرند قبلی‌ام حسابی کلافه‌اش کرده! نمی‌دانم در این باره باید چکار کنم.

۷) آخر هفته بر می‌گردم، سه‌شنبه کلاس دارم. بگزار فعلا به این موضوع فکر نکنیم.

۸) اوه، مقاله‌ام با سعید را یادم رفته بود. بالاخره قرار است نوشتنش را شروع کنیم. احتمالا پیاده‌سازی ها را بی‌اندازم به دوش‌ او و خودم اثبات‌ها را دقیق‌تر کنم، هر کار کنیم من در این زمینه بهترم و سعید در آن زمینه. باید امروز یک درفت درست کنم. دومین مقاله محاسبات کوانتومی‌ام هست و اولین مقاله در VQC، امیدوارم آخرینش هم باشد.

۹) دوباره کشیدن را شروع کرده‌ام. چه بلای خانمان سوزی بود که من به آن مبتلا شده‌ام؟

مورد 4 را اصلاح کنید تا زندگی بهتری داشته باشید ! 

 

من و همسرم یه فروشگاه اسباب بازی راه اندازی کردیم ، اگه دوست داشتید یه کمک بزرگ به اقتصاد خانواده ما بکنید سایت مارو توی پیوند های وبلاگتون قرار بدید . ممنون 

حقیقتا متوجه منظور نشدم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
از دار دنیا یه خر سبز آرزوها داشتیم که اونم به بهونه ۸۸ از ما گرفتن!
بعد از سال‌ها خبر رسید روی موتور تصادف کرده، به سرمون زد بریم عیادتش، گفتن شاش‌بند شده، مرده؛
خلاصه شدیم بی‌آرزو مطلق، رو به زوال عقل.
حالا بعد از چند سال برگشتیم به زندگی، یه جورایی مثل ریه‌های روی پاکت سیگار!
همانم کما که اینبار زنده و سرشار، در تقلا برای بهبودی...