در حسرت دمنوش مکی و بومادران

سابقاً کلپوره به از کاسنی باشد بر مزار مرشد کما که دائما یکسان نباشد مراد ما

داغ یک عشق قدیمو، اومدن تازه کردن.

بچه‌ها جلوی مغازه محمد نشسته بودند. تولد محمد بود و جمع هم جمع بود. دوتا سرباز و چندتا ذهن تنها که توی دلشوره‌هاشون رخت می‌شورن، دوتا دستام، نه دیگه چیزه، آهنگ چاووشی نیست که. دهقان و حسن منتظر تاریخ اعزام بودن و حاصلا سرباز حساب می‌شدن، دیگر محمد هم معلم شده‌بود، معصوم تازگی فارغ شده و هنوز زمان برای تصمیم پیش‌رو داشت، مهدی و پوریا هم هنوز دانشجو هستند. محمد هم معافیت پزشکی گرفته. ابوالفضل هم پرونده پست کرده. می‌ماند من که هنوز هم رستنی‌ها برایم کم نیست! منتظرم و بلاتکلیف، احتمالا مهر می‌روم ولیکن که نمیدانم، چنان درهم و برهم گفته‌ام که خودم هم نمی‌دانم.
باورش سخت است ولیکن که دو ماه دیگر کی کجاست؟ این‌ها خالق من بعد از خدا بودند.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
از دار دنیا یه خر سبز آرزوها داشتیم که اونم به بهونه ۸۸ از ما گرفتن!
بعد از سال‌ها خبر رسید روی موتور تصادف کرده، به سرمون زد بریم عیادتش، گفتن شاش‌بند شده، مرده؛
خلاصه شدیم بی‌آرزو مطلق، رو به زوال عقل.
حالا بعد از چند سال برگشتیم به زندگی، یه جورایی مثل ریه‌های روی پاکت سیگار!
همانم کما که اینبار زنده و سرشار، در تقلا برای بهبودی...