در حسرت دمنوش مکی و بومادران

سابقاً کلپوره به از کاسنی باشد بر مزار مرشد کما که دائما یکسان نباشد مراد ما

من نبودم؟!

یادم هست که یک جمله به ظاهر ساده بود و بچگی‌هامون خیلی می‌گفتیم :«من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود.» و بعد هر و هر می‌خندیدیم و سلب مسئولیت می‌کردیم. اما وای، امان، لحظه‌ها فریاد. بزرگ می‌شوی، منطق یادت می‌دهند، فکر دستت می‌دهند، معرفت را ارزش می‌دهند و می‌گویند مابعدالطبیعه را ول کن، خیار کیلو چند؟ ما فعل کوچکی را سلب می‌کردیم و امان از روزی که فهمیدیم شاید زندگی را باید از خود سلب کنیم! این طاقت و مقبول نیست. تعریف، فرسایش است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
از دار دنیا یه خر سبز آرزوها داشتیم که اونم به بهونه ۸۸ از ما گرفتن!
بعد از سال‌ها خبر رسید روی موتور تصادف کرده، به سرمون زد بریم عیادتش، گفتن شاش‌بند شده، مرده؛
خلاصه شدیم بی‌آرزو مطلق، رو به زوال عقل.
حالا بعد از چند سال برگشتیم به زندگی، یه جورایی مثل ریه‌های روی پاکت سیگار!
همانم کما که اینبار زنده و سرشار، در تقلا برای بهبودی...