یادم هست که یک جمله به ظاهر ساده بود و بچگیهامون خیلی میگفتیم :«من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود.» و بعد هر و هر میخندیدیم و سلب مسئولیت میکردیم. اما وای، امان، لحظهها فریاد. بزرگ میشوی، منطق یادت میدهند، فکر دستت میدهند، معرفت را ارزش میدهند و میگویند مابعدالطبیعه را ول کن، خیار کیلو چند؟ ما فعل کوچکی را سلب میکردیم و امان از روزی که فهمیدیم شاید زندگی را باید از خود سلب کنیم! این طاقت و مقبول نیست. تعریف، فرسایش است.
- سه شنبه ۱۳ شهریور ۰۳