در حسرت دمنوش مکی و بومادران

سابقاً کلپوره به از کاسنی باشد بر مزار مرشد کما که دائما یکسان نباشد مراد ما

کیک من

اگر به چند سال پیش برگردم به چشمانم نگاه میکنم و می‌گویم:

هیچ‌چیز آنقدر که نگران بودی، نگران کننده نبود.

هیچ‌چیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود.

هیچ‌چیز آنقدر که فکر میکردی زیبا و دوست داشتنی نبود.

هیچ‌چیز آنطور که تو تصور میکردی نبود.

اما همه چیز همانطور بودند که باید میبودند. درست، به موقع، دقیق، موقت و اجتناب ناپذیر...

چه بودم؟ مهم نیست! چه هستم؟ چه می‌خواهم باشم؟ یک لیست از ارزش‌هایم را مرتب کردم، یک لیست هم باید از هدف‌هایم مرتب کنم، هدف‌های فوری، کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت،. اهدافی جهت تطابق آنچه که هستم و آنچه که ارزش‌هایم می‌طلبند. حیطه‌اش مهم نیست، کلمات اصالت، صداقت، قدردانی، بی‌طرفی و غیره و غیره تکرار می‌شوند، من یک آدم خوب هستم ولیکن با چه تعریفی؟ این هم واقعا الآن برایم مهم نیست! مهم آن کلمه لعنتی «صداقت»‌ است، هر صفت دوست‌داشتنی دیگری که می‌گذاشتید به خودم افتخار می‌کردم، من راه زیادی را طی کرده‌ام تا آن را درون خودم بگنجانم ولی مهم نیست، هیچ ‌کدامشان مهم نیست، وقتی روی صحبت از صداقت باشد، من کم می‌آورم، بارها تلاش کرده‌ام و بارها کم آورده‌ام. اخیرا دارم به این فکر می‌افتم که شاید نمی‌خواهم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
از دار دنیا یه خر سبز آرزوها داشتیم که اونم به بهونه ۸۸ از ما گرفتن!
بعد از سال‌ها خبر رسید روی موتور تصادف کرده، به سرمون زد بریم عیادتش، گفتن شاش‌بند شده، مرده؛
خلاصه شدیم بی‌آرزو مطلق، رو به زوال عقل.
حالا بعد از چند سال برگشتیم به زندگی، یه جورایی مثل ریه‌های روی پاکت سیگار!
همانم کما که اینبار زنده و سرشار، در تقلا برای بهبودی...