در حسرت دمنوش مکی و بومادران

سابقاً کلپوره به از کاسنی باشد بر مزار مرشد کما که دائما یکسان نباشد مراد ما

عسل است

«ساعدی» می‌گفت، دو دیوانه؟ که چی؟ و انگار ما همه عاقل بودیم!

«بریده‌ای از اسماعیل»

از دار دنیا یه خر سبز آرزوها داشتیم که اونم به بهونه ۸۸ از ما گرفتن!
بعد از سال‌ها خبر رسید روی موتور تصادف کرده، به سرمون زد بریم عیادتش، گفتن شاش‌بند شده، مرده؛
خلاصه شدیم بی‌آرزو مطلق، رو به زوال عقل.
حالا بعد از چند سال برگشتیم به زندگی، یه جورایی مثل ریه‌های روی پاکت سیگار!
همانم کما که اینبار زنده و سرشار، در تقلا برای بهبودی...